02144056338
drshabanmandana@gmail.com
02144056338
02144025086
02126159483
09195711714
خانه
درباره ما
همکاری با ما
خدمات
دپارتمان ها
درمان زوج و خانواده
مشاوره و روان درمانی فردی
روانپزشکی و دارودرمانی
روان درمانی و مشاوره نوجوان
روان درمانی و مشاوره کودک
گفتار درمانی
همه دپارتمان ها
دوره های آموزشی
دوره های آتی
دوره های برگزار شده
مقالات
والدین موفق
زندگی بهتر
پیش از ازدواج
تمامی مطالب
تماس با ما
نوبت دهی آنلاین
مراکز افق سلامت
سوالات روانشناسی
خانه
درباره ما
همکاری با ما
خدمات
دپارتمان ها
درمان زوج و خانواده
مشاوره و روان درمانی فردی
روانپزشکی و دارودرمانی
روان درمانی و مشاوره نوجوان
روان درمانی و مشاوره کودک
گفتار درمانی
همه دپارتمان ها
دوره های آموزشی
دوره های آتی
دوره های برگزار شده
مقالات
والدین موفق
زندگی بهتر
پیش از ازدواج
تمامی مطالب
تماس با ما
نوبت دهی آنلاین
مراکز افق سلامت
سوالات روانشناسی
02144056338
02144025086
02126159483
09195711714
drshabanmandana@gmail.com
سوالات متداول
ازدواج و زناشویی
کودک و فرزندپروری
اضطراب و مشکلات فردی
نوجوانان
دسته بندی نشده
سلام در خانواده پدريم ظاهرا مشكلات رواني وجود داشت و سالها پيش احساس مي كردم مشكلي دارم به دكتر روانپزشك مراجعه كردم و تشخيص دو قطبي بود و دارو استفاده ميكنم البته شديد نيست ، ولي آنچه هيچوقت درست نشده رخوت و تنبلي (مگر اينكه اجبار در كاري باشد كه محدوديت زماني دارد) است و وقتي خانه هستم حتي انگيزه و رقبتي به غذا درست كردن ندارم و عليرغم علاقه ام به رفتن پارك و ورزش نمي توانم اينكار را انجام دهم يعني كارها را فقط در ذهن و فكرم انجام مي دهم. شروع هر كاري بي نهايت دشوار است حتي برنامه ريزي از همه چيز زود خسته مي شوم حتي خوابيدن. اين مشكل را چگونه مي توانم درمان نمايم. باتشكر
سلام وقتتون بخیر. من ۲۷ ساله هستم و دچار کمال طلبی منفی هستم تو زندگی هیچی راضی و خوشحالم نمیکنه هرکاری رو شروع میکنم احساس میکنم بی فایده است در حال حاضر احساس میکنم شکست خوردم و ادم موفقی نیستم با اینکه وکیل هستم و کارشناسی ارشد تموم کردم و بازم راضی نیستم و با گذشت زمان شرایطم بدتر میشه و هرروز استرسم بیشتر میشه عصبی تر و سردرگم تر میشم نمیتونم تصمیم گیری کنم اعتماد به نفسم از بین رفته تو ارتباطام با افراد دچار مشکل شدم و باعث رنجش اطرافیانم دارم میشم و نمیدونم باید چیکار کنم تا از این حس نارضایتی از خودم خلاص شم
سلام من ۲۵سالمه تقریبا سه ساله که خیلی فرد عصبی پر استرسی شدم اصلا دیگه اعتماد به نفس ندارم میدونم که خوبم چه ظاهری چه خانواده چ تحصیلات ولی اصلا خودمو قبول ندارم حس میکنم اونی نیستم ک میخواستم باوجود تعاریف اطرافیان بازهم باور ندارم قبلا خیلی ادم پرشوری بودم ولی الان اصلا حتی ی ارتباط گیری ساده هم نمیتونم انجام بدم اصلا نمیدونم وقتی با یک نفر در یک محیط قرار میگیرم چی باید بگم چطور صحبتو شروع کنم حس میکنم حرف زدن یادم رفته به حدی کم حرف شدم ک خودم از خودم خسته شدم واقعا خصوصیات اخلاقیم عوض شده فکر میکنم افسرده شدم خودمو گم کردم محبت کنید راهنماییم کنید چرا اینجوری شدم چیکارباید انجام بدم
سلام من ۳۱ سالمه و مجردم ، اصلا اعتماد به نفس ندارم از جایگاهی هم ک دارم راضی نیستم انتظارم از خودم تو این سن بیشتر بود ک متاسفانه احساس پوچی می کنم ، هدف های بزرگی تو سرم هست ولی نمی تونم عملی کنم و تایممو دارم از دست میدم خیلی ناراحتم , یه دوره هم دچار حمله پانیک میشدم
سلام برای سندروم پای بیقرار چیکارمیشه کرد کلافه شدم خواب ندارم شبا از کلافگی و بی خوابی همش گریه میکنم توروخدا راهنمایی بدین پیش چ دکتری برم بهم گفتن پیش روانشناس برم ،،کمکی بهم میکنه یا تخصص خاصی لازمه؟!
سلام من ٢٧ سالمه.از كودكي هميشه از اينكه مادرم يا پدرم رو از دست بدم وحشت داشتم.هميشه كنار مادرم ميخوابيدم و تا دستاش رو نميگرفتم خوابم نميبرد.اينكه پيشمه و سالمه خيالنو راحت ميكرد.هميشه از تنهايي ميترسيدم از اتاق تاريك.از اينكه اخرين نفري باشم كه تو خونه ميخوابه وحشت داشتم و ديگه تا صبح از ترس خوابم نميبرد.اين اتفاقا وقتي كه تابستون ميشد و تو خونه بودم خيلي بيشتر تو خودم ميديدم.تا الان كه بزرگ شدم به شكل عميقي تو وجودم هنوز هيت.از اينكه عزيزانمو از دست بدم وحشت دارم و هر شب بهش فكر ميكنم و با گريه ميخوابم.فكر ميكنم اگه همچين اتفاقي بيافته من ميميرم.من هر اتفاق خوبي رو حتي ميبينم اكثرا جنبه ي بد و ترسناكش به چشمم مياد.مثلا يه بچه داره بازي ميكنه همش فكر ميكنم الان سرش ميخوره به يه جايي و ميمره مثلا تصور ميكنم مادرش اون موقع چه حالي ميشه و ... به خودم كه ميام ميبينم يه ربعه دارم به مرگ اون بچه فكر ميكنم.الان ازدواج كردم و به مراتب كمتر شده.اما عميقا هنوز تو وجودم هست اين ترس از مرگ و از دست دادن.احساس ميكنم ادم خيلي وابسته اي هستم.به همه ي ادم هاو هرچيزي كه دارم.به شدت از مرگ خودم ميترسم و تصور ميكنم وقتي ميميرم چه اتفاقايي واسم ميافته و اونجا تنها بدون خانوادم چيكار كنم.فكراي احمقاته هر شب و شب.مثلا پيش همسرم كه خوابم يه صدايي كه ازش مياد فك ميكنم مرده يا هر كس ديگه اي خيلي استرس ميگيرم.مرگي هم تو نزديكامون نداشتم كه خاطره ي بد بسازه.به جز شوهر خالم كه يادمه تو بچگي به اين همش فكر ميكردم كه بيچاره دخترخالم حالا چجوري ميخواد زندگي كنه.نميدونم اين حالتا بعد فوت شوهر خالم توم شكل گرفته يا از قبلش بوده.يادم نمياد.و نميدونم با اين مشكلم كه از بچگي هميشه اذيتم ميكنه چيكار كنم.راستي اكثر اوقات اين فكرا شبا قبل خوابه.تو روز يه دختر پر انرژي و اميدوارم اما همينكه شب ميشه و موقع خواب حالم بد ميشه.ميشه راهنماييم كنين لطفا
سلام خانم دکتر ببخشید ی مساله ای هست اینکه من دانشگاه اراک قبول شدم بعد دوره شبانه اومدم حالا خیلی پشیمونم هم خوابگاه هم محل رفت و امد. شهرش بعد این ک افسرده تر داره میشم هزینشم خیلی زیاده. بعد شرایط درس خوندن ندارم دوره کارشناسی هم با سختی تمام درس خوندم. تو دو راهیم دلم میخواد دیگ نر م ولی هیچی نمیتونم بگم ب کسی میشه راهنمایی کنید با تشکرر????
سلام من یک دوست صمیمی دارم که یک سری مشکلات ذهنی روش فشارشدید گذاشته و من واقعا دلم میخاد کمکش کنم خاستم ک ازتون راهنمایی بگیرم.این اقا به شدت ادم کم صبر و عجولیه و با۲۱ سال سن فک میکنه که وقتش برای پیشرفت کمه و همش حرص میخوره که چرا بیشتر نمیتونه یادبگیره و کاربکنه(بصورت افراطی) زمانی ک چیزی رو بخاد تابهش زود نرسه بیخیالش نمیشه و تمام فکرو ذهنش تو کل روز و شب درگیر میشه جوری که هرمشکلی ک داشته باشه تاصب خابشو میبینه هرشب؛حرفاهای دیگران راجع به زندگیش کارش و درسش به شدت روش تاثیرمیگذاره و بهم میریزتش و سعی میکنه الان بریزه توخودش تابعدها ازشون انتقام بگیره و نشون بده چقدر پیشرفت کرده..خلاصه که ادم باهوش و پرتلاشیه ولی توقع زیاد ازخودش و سخت گرفتن زندگی ب خودش داره نابودش میکنه؛من چجوری میتونم کمکش بکنم؟
سلام خسته نباشین من دختر مجرد 27سالمه ما خونواده سنتی و کمی مذهبی هستیم شوهر خواهرمم همینطور ولی دامادمون یسری چیزهارو رعایت نمیکنه مثلا با اینکه میدونه که من روی محرم و نامحرم بودن حساس هستم ولی هر وقت تنها هستیم مثل وقتی که منو جایی می رسونه یا حتی یه لحظه تو اتاق سر وسایل برداشتن به حالت شوخی یا وسط حرف منو لمس میکنه مثل صدا زدن با روی شانه ضربه زدن و حتی تو اوج خنده بزنه روی پام اصلا نمیخوام باور کنم که دید جنسی بهم داره و داعم در ذهنم توجیه میکنم حواسش نبوده و البته از اول ازدواج با خواهرمم وقتی وسیله دست من می داد حساسیتی واسه برخود دستش با دست من رعایت نمیکرد برای همین هیچوقت برخورد تندو عصبانی نکردم چون می ترسم ناراحت شه و یا قضیه به گوش خواهرم برسه و باعث به هم خوردن زندگیشون بشه واقعا نمی دونم چطور باید ناراحتی و عصبانیت و نارضایتیم رو بهش بروز بدم
سلام من 21 سالمه .4 سال پيش متوجه خيانت مادرم به پدرم شدم و هنوز هم شاهدشم .حتي شاهد اتفاقاي بدتر .اين مسئله اينقدر ذهنمو درگير کرد که اين چند سال شبا از درگيري فکر خواب درست نداشتم.از خيانت خيلي ميترسم .تا اين اواخر که از گوشي نامزدم(6ساله باهاش نامزدم) يه دختري بهم زنگ زد و گفت باهاش در رابطستو از من خواست از زندگيش برم .ولي نامزدم انکار کرد گفت وقتي گوشيم رو ميز بوده برداشته بهت زنگ زده.من مطمعن بودم ازش که همچين ادمي نيست .ميدونستمم اين دختره خيلي پيگيرشه .چند باري خواسته بود به نامزدم نزديک شه ولي نامزدم بهم گفته بود.اعتمادم کامل از بين رفت ولي از اونجايي که ادمي نيستم قوي باشمو حرف خودم باشه همه جا باز بخشيدم .ولي خيلي بدبين و شکاک شدم .دوست دارم حضوري ام بيام کلينيکتون .لطفا راهنمايي کنيد
باعرض سلام ..میشع یه راهکاری بدید برای شخصی که همیشع از داشتن خاستگار میترسه میترسه واردزندگی مشترک بشهه ..وهر خاسگاری هم بیاد قبلش افسردگی رو واقعا تجربه میکنه وفکرش اینه که حتما باید قبلش طرفشو بشناسه یعنی دوستی وطرفو دوس داشته باشهه ومتاسفانه اون شخصی هم که طبق معیاراش برای دوستی باشه به پستش نمیخوره ..ممنون میشم تا حدودی این موانع رو توضیح بدید..ریشه این ترس چیه چه مانعی هست .واینکه میترسه از انتخاب که بعدش پشیمون بشهه ..این فرضم در نظر بگیرید که طرف معیاراشو برا خودش مشخص کرده ولی بازززز ممکنه پشیمون بشهه سپاس از راهنمایتتون
سلام وقتتون بخیر من انقدر مشکل دارم که نمیدونم از کجا باید شروع کنم چند سالی میشه میدونم باید به روان شناس مراجعه کنم اما هزینه ویزیت ندارم چون خانواده نیازی به پرداخت این پول احساس نمیکنن مشکلاتم انقدر گستردست که نمیدونمچکار کنم ولی خانواده منو شخص قویی میدونن و فکر میکنن برای من حمل این چیزها اسونه خودم ایطوری خواستم که همه فکر کنن من قوی ترینم اما الان مدتیه دلم میخواد با کسی حرف بزنم و این از اونجایی شروع شد که من با دیدن خودکشی لذت میبرم فیلم عکس و یا حتی اهنگ هایی که راجب خودکشی هستند بهم احساس لذت و ارامش میده چند باری خواستم این کار رو انجام بدم اما ایمانم به خدا نذاشته اما دیدن فیلم و عکس ها بهم چنان لذتی میده که خودم گاهی میترسم این کوچیک ترین مشکل منه سر تیتر مشکلات دیگم میتونه اینا باشه تو بچگی به مدت ۷ سال ازار جنسی تجربه کردم رابطم با مادر و پدرم اصلا خوب نیست از پدرم به شدت کتک میخوردم و عاشق یه مرد ۳۴ ساله ام و نمیتونم ازش دل بکنم با این که ولم کرده به تمام ادم ها بی اعتمادم و کاملا تنهام دلم دوست میخواد اما ندارم ضعف اراده دارم و چاق هستم اعتماد به نفس اصلااااا ندارم و هیچ چیز منو از درون خوش حال نمیکنه و احساس میکنم توانایی دوست داشتن و دوست داشته شدن ندارم در نتیجه باید تا اخر عمر مجرد بمونم این ها بخشی از مشکلاتم هستن ولی من خوب بلدم نقش ادم های بی درد رو بازی کنمنمیدونم باید چیکار کنم واقا کلافم کمک???
<
1
2
3
4
5
6
>
All right reserved @copy 2019 by ofoghsalamat
دکتر ماندانا شعبان
برای تماس با ما با شماره های زیر تماس بگیرید